ღ✿دنیای کوچک من✿ღ

ღ✿دنیای کوچک من✿ღ


 مامانم اینا شیراز در فسا زندگی میکردنند خواهر مامانم  بعد از ازدواج به بوشهر میان . مامانم با مامانش به دیدن خاله میرفتن  یه روز همسایه ی خاله میان واز مامان خواستگاری میکنن راستی بابا بزرگ هام هیچ کدوم زنده نبودن به خاطر همین مامان بزرگ(مامانه مامان)به دایی  هام زنگ میزنن دایی هام میگن بیاین فسا باید بیان فسا خواستگاری  کنن   خلاصه دیگه مامان اینا رفتن  بابا اینا هم رفتن فسا  خواستگاری از این چیزا  . بعد از سه سال مامان آجی رو دنیا آورد آجی طبیعی  بدنیا اومد  2سال بعد داداش داداشی خیلی مامان رواذیت می کرده گریه جیغ وای من از این چیزا متنفرم  ولی (مامانه بابا) لوسش کرده بود خیلی دوسش داشت اسم داداش رو محمد میزارن  محمد جان به جای این که بگه مامان یا بابا میگفته قارقار 8 سال بعد من دنیا آمدم 

بابای بابام خان منطقه خواجه ها وبابا مامانم خان فسا بوده وخانواده ی پدرم و مادرم کلی زمین وخونه داشتن   من کوچیک بودم صدای الله اکبر میومد گریه میکردم  خوب اینم از داستان کوچیکیم  راستی من براتون اشعار  و اسمس و چیزای دیگه میزارم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: ><>✿آیدا✿ ׀ تاریخ: جمعه 22 مهر 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , doniai.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com